گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
آیات الاحکام
جلد دوم
کتاب الدین و توابعه



اشاره
این کتاب در احکام دینست و توابع او و دین در لغت قرض گرفتن است و در شرع عبارتست از معاملهاي که یکی از عوضین در او
مؤجل باشد و توابع دین چند عقد است که مشتمل باشند بر او چنانکه مذکور خواهد شد و در این کتاب یازده آیتست:
سورة البقرة آیه 282
الایۀ الاولی قوله تعالی فی سورة البقرة یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَ  می فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ
لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِي عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کانَ الَّذِي عَلَیْهِ الْحَقُّ
سَفِیهاً أَوْ ضَ عِیفاً أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ
مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْري وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَ غِیراً أَوْ
کَبِیراً إِلی أَجَلِهِ ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنی أَلَّا تَرْتابُوا إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِ رَةً تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ
أَلَّا تَکْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَ هِیدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ
عَلِیمٌ یعنی اي گروه مؤمنان هر گاه که معامله کنید با یکدیگر بطریق سلم یا نسیه تا وقت معین پس بنویسید آن سلم یا نسیه را و باید
که بنویسد میان شما نویسندهاي به راستی و باید که اجتناب نکند کاتبی از آن که بنویسد آن را هم چنان که آموزاننده است نوشتن
را به آن کاتب خداي تعالی پس باید که بنویسد آن کاتب آن چنان و باید که بنویسد آن کسی که بر دست حق دیگري و باید که
، پرهیز کند آن کاتب از غضب خداي تعالی که پروردگار اوست و کم نکند از آن حق چیزي را آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2
ص: 152 پس اگر باشد آن کسی که بر دست حق اسراف کننده و بی وقوف یا ناقص العقل مثل کودك و پر مبهوت یا توانائی
نداشته باشد چیزي بنویسد او به سبب نقصان خلقت مثل لال پس باید که بنویسد ولی وکیل او به راستی و گواه گیرید دو گواه را
از مردان خود پس اگر نباشد دو گواه مرد پس گواه شما یک مرد است و دو زن از آن کسان که به پسندید از گواهان از براي آن
که فراموش کند یکی از آن دو زن پس به یاد او دهد آن زن دیگر و باید که اجتناب نکنند گواهان از گواهی دادن هر گاه که
خوانده شوند به گواهی دادن و کاهلی مکنید از آن که بنویسید دین مذکور را خواه خورد باشد آن دینی یعنی کم و خواه بزرگ
یعنی بسیار تا مدت معین که تعیین کردهاند از براي اداي آن دین این نوشتن که مذکور شد نزدیکتر است به راستی نزد خداي تعالی
و ادخل است در قیام نمودن از براي گواهی دادن و نزدیکتر است به آن که شک نکنید در کیفیت آن دین مگر آن که باشد
صفحه 97 از 346
معاملهاي که واقع میشود میان شما نقد به نقد که میگردانید او را در میان خود دست بدست پس نیست در این صورت بر شما
گناه و مؤاخذهاي به سبب آن که ننویسید آن سوداي نقد به نقد را و گواه گیرید هر گاه خرید و فروش میکنید با یکدیگر و باید
که ضرر نرساند هیچ نویسنده در نوشتن حق کسی به آن که چیزي کم نویسد یا زیاده نویسد و نه گواهی به آن که خیانت در
گواهی کند و اگر بکنید یکی از این عملها را پس معاقب خواهید شد از جهۀ آن که فسق است که تعلق گرفته به شما و پرهیز کنید
از عقوبت خداي تعالی و میآموزاند خداي تعالی احکام شرعیه شما را و خداي تعالی بهر چیزي داناست. بدان که تداین معامله
است که میان دو کس واقع شود برین وجه که یکی از عوضین در آن معامله نسیه باشد. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 153
و آن که بعضی مفسران تداین را به مداینه تفسیر نمودهاند بنا بر آنست که حاصل معنی باب تفاعل و باب مفاعله یکیست و فرق
میان ایشان در ملاحظه است. و فایده قول او بدین به آن که تداین متضمن دین است تأکید است مثل قول او طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ تا
رفع توهم حمل تداین بر معنی مجازات از قول ایشان کما تدین تدان یعنی هم چنان که جزاء میدهی جزاء داده میشوي یا تنبیه
است بر تقسیم دین بمؤجل بأجل مسمی و غیر آن یا تمهید ضمیر (فَاکْتُبُوهُ) است جهۀ زیادتی ارتباط و امتزاج میان شرط و جزاء.
زیرا که اگر لفظ دین در اول مذکور نمیشد ظاهر آن بود که (فاکتبوا- الدین) گفتی به اظهار نه به اضمار از جهۀ آن که ضمیر
راجع است به مذکور ضمنا خلاف ظاهر است. و شک نیست که ضمیر اولی است بر ارتباط میان شرط و جزاء از ظاهر پس نظم
آیت این حسن نمیداشت که حالا در او دو صیغههاي امر مذکور بمعنی استحباب است یا ارشاد و صیغههاي نهی بمعنی کراهتست
غیر از قول او وَ لا یَبْخَسْ که بمعنی تحریم است و املال بمعنی کتابتست و ذکر او جهۀ تعین است. و قول او کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ محتمل
است که متعلق باشد بما قبل خود و محتمل است که متعلق باشد بما بعد خود و مآل هر دو یکیست. و مراد از ولی او آن کسی است
که متکفل کار او باشد خواه وکیل او باشد بتقدیر بلوغ و عقل و خواه ولی او یا پدر و جدّ او بر تقدیر صغر او یا حاکم شرع بتقدیر
صغر یا جنون او و یا حجر او و یا مترجم او بر تقدیر گنگی او و قول او مِمَّنْ تَرْضَوْنَ اشارتست به آن که صحت شهادت مردان یا
زنان با مردان مشروط است به آن که جامع شرایط قبول شهادت باشند. و قرائت مشهوره در قول او أَنْ تَضِلَّ و قول او فَتُذَکِّرَ ان
ناصبه است و فعل آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 154 مضارع معلوم منصوب و نصب (فتذکر) بحذف مضاف یعنی ارادة ان
تضل فتذکر یعنی گردانیده شد دو زن به منزله یک مرد از جهۀ اراده آن که فراموش کند یکی از آن دو زن حق را پس یاد آورد
آن زن دیگر او را و تعلق اراده به معطوف علیه به اعتبار معطوفست. و بعضی (فتذکر) به تخفیف کاف خواندهاند بمعنی قرائت اول
که تشدید کاف است زیرا که اذکار و تذکیر به یک معنی است. و بعضی قراء، آن را شرطیۀ خواندهاند و فعل مضارع معلوم مجزوم
بفتح و رفع (فتذکر) بتقدیر مبتدا یعنی فهی تذکرها إحداهما الاخري یعنی اگر فراموش کند یکی از آن دو زن آن حق را پس آن
زن به یاد آورد او را آن را و الا واجب باشد جزم فعل مضارع در جزاء نیز. و بعضی ان ناصبه خواندهاند با فعل مضارع مجهول
منصوب از اضلال بمعنی فراموش کار گردانیدن. و ظاهر آنست که قول او صَغِیراً أَوْ کَبِیراً حالست از ضمیر (فَاکْتُبُوهُ) که راجع است
بدین. و مراد از صغیر و کبیر اندك و بسیار است. و بعضی صغیر و کبیر را عبارت از کاغذ داشتهاند که در او نوشته شود. و بعضی
عبارت از کاتب داشتهاند و این هر دو توجیه خلاف ظاهر است. و قرائت مشهوره در قول او (لا یُ َ ض ارَّ) ادغام است و فتح راء و
احتمال دارد که مبنی للفاعل باشد که یعنی باید ضرر نرسانند کاتب و گواه به آن که خیانت کنند در کتابت و گواهی از ایشان. و
احتمال دارد که مبنی للمفعول باشد یعنی باید که ضرر رسانیده نشوند آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 155 کاتب و گواه در
طلب کتابت و گواهی از ایشان. و بعضی به ادغام و کسر را خواندهاند و بعضی به فک ادغام و کسر راء خواندهاند که نص است در
مبنی للفاعل. و بعضی به فک ادغام و فتح راء خواندهاند که نص است در مبنی للمفعول و تصریح بلفظ اللَّه در سه جمله آخر آیت
تنبیه است بر استقلال هر یک در اشتمال بر معنی علی حده و بر زیادتی تعظیم و تفخیم خداي تعالی و بر کمال اهتمام بشأن او و بر
استلذاذ بذکر او و ترتب ثواب جزیل بر تلفظ باین اسم شریف. و مخفی نماند که آیت مذکوره دلالت میکند بر چند حکم: (یکی)
صفحه 98 از 346
جواز قرض گرفتن چنانکه صادر شده از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلّم و امیر المؤمنین و ائمه معصومین علیهم السلام در
حال ضرورت و اما بی ضرورت مکروه است. از جهۀ آن که مرویست از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلّم که فرمود (إیاکم و
الدین فانه مذلۀ بالنهار و مهمۀ باللیل) یعنی دور گردانید خود را از قرض گرفتن از جهۀ آن که قرض خواریست در روز نزد آن
کس که از او قرض میگیرند و سبب غم خوردنست در شب از فکر آن که چگونه اداء خواهند نمود و گاهی حرام باشد مثل آن
که داند که قادر نباشد بر اداي آن یا قصد اداء ناکردن کند. (دوم) جواز قرار دادن میعاد از براي اداي دین. (سوم) وجوب تعیین آن
میعاد بر وجهی که ابهامی نماند. (چهارم) استحباب کتابت دین. (پنجم) اشتراط عدالت کاتب تا امن باشد از آن که خیانت کند در
آن. و احکامی که مستفاد میشود از این آیت بسیار است چنانکه به اندك تأملی ظاهر شود و منقول است از علی بن ابراهیم که در
تفسیر خود گفته که در تمام سوره آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 156 بقره پانصد حکم است و در این آیت تنها پانزده
و ظاهر آنست (__________________________________________________ 1) از «1» حکم است
دادن و قرض کردن هر چند در بعض اوقات واجب و در « قرض » آیه شریفه احکام استفاده میشود به قرار ذیل: (اول) اباحه دین
بعض حالات حرام و در مواردي ندب و در بعضی مکروه میباشد چنانچه در فقه مبسوطا بیان شده است. (دوم) اباحه معامله مؤجل
و نسیه و سلم از جهت این که دین حقیست ثابت در ذمه شامل بر موقت و غیر آن است. (سوم) این که مدت در قرض مؤجل باید
مضبوط باشد از جهت لفظ مسمی در آیۀ. (چهارم) استحباب نوشتن سند در دین به دلالت امر در قول او فَاکْتُبُوهُ. (پنجم) اشتراط
عدالت در کاتب تا این که خلاف واقع و نظریه داین و مدیون ننویسد. (ششم) این که کاتب باید طبق قوانین اسلام سند را تنظیم
کند. (هفتم) این که کاتب باید اصلا مواد قرار دین را بنویسد با مراعات تقوي تا اجحاف به هیچ یک از داین و مدیون نباشد.
(هشتم) صحت دین اخذ کردن ولی سفیه یا ضعیف یا کسی که قادر بر املاء و اقرار نیست در صورت صلاح بودن دین براي ایشان
و شاید کلمه بالعدل اشاره باین معنی باشد. (نهم) بودن دو نفر شاهد عادل از اهل ایمان. (دهم) صحت شهادت یک نفر مرد عادل با
دو نفر زن عادله در صورت نبودن دو نفر مرد عادل در معامله دین. (یازدهم) اعتبار عدالت در شاهد خواه دو مرد باشد یا دو زن با
مردي باشند. (دوازدهم) لزوم اداء شهادة وقتی که دعوت بر اقامه شهادت گردد. (سیزدهم) تحریص بر کتاب سند و فائده آن مگر
آن که معامله نقد به نقد باشد. (چهاردهم) استحباب اقامه شهادت در معامله نقدي. (پانزدهم) (اعتبار الضبط و التذکر فی الشاهد
بقول ان تضل احد فیهما فتذکر الاخري). (شانزدهم) عدم جواز اضرار و تحمیل بر کاتب و شاهد در مقام کتابت و اداي شهادت
(هفدهم) (لزوم تعلم احکام المعاملۀ من اللَّه تعالی بالاتباع بما فی القرآن و السنۀ آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 157 که از
پانزده نیز متجاوز است.
سورة البقرة آیه 280
الایۀ الثانیۀ قوله تعالی فی سورة البقرة ایضا وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلی مَیْسَرَةٍ وَ أَنْ تَ َ ص دَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ یعنی اگر
موجود شود قرض داري که صاحب عسرت و تنگی معاش باشد و قادر نباشد بر اداي دین پس واجب باشد بر قرضخواه، مهلت
دادن آن قرضدار را تا وقت مالدار شدن و قادر شدن او بر اداي دین و آن که تصدق کنید بهتر است مر شما را اگر چیزي داشته
که تمام است به فاعل خود و ذُو عُسْرَةٍ بمعنی فقیري و بیچیزیست و «1» باشید. بدان که کان در قول او کانَ ذُو عُسْرَةٍ تامه است
(نظرة) بمعنی انظار است یعنی مهلت دادن و میسرة مصدر میمی است بمعنی بسیار یعنی توانگري یا اسم زمانست بمعنی زمان
__________________________________________________حیث قال وَ یُعَلِّمُکُ مُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ
بلسان الوحی). « ص» شَیْءٍ عَلِیمٌ فان الاحکام التی تحتاج إلیها الجامعۀ البشري کانت مما یعلمه اللَّه سبحانه و قد علمها للنبی
(هیجدهم) این که احکام شرعیه توقیفیست باید اخذ از شرع مقدس اسلامی بشود نه از قیاسات و استحسانات باطله زیرا که
صفحه 99 از 346
میفرماید وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ یعنی در مقام معامله بلکه در تمام موارد از خدا بترسید و خلاف امر خداوندي را انجام ندهید
خواه در مقام معامله باشد و خواه در سایر موارد از جهت این که خدا همه آن چه جامعه محتاج به آنست یاد داده است و خدا بتمام
چیزها داناست و معلوم است که عمل به قیاس و استحسان از قبیل اتباع بر اهواء و خیال و خارج از کتاب و شرع است (ان دین اللَّه لا
یصاب بالعقول). (نوزدهم) این که نوشته. مقرون به شهادت دو نفر عدل با اجتماع شرایط وثوق و اطمینان مدرك و سند شرعی
است چنانچه میفرماید وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ الخ. و اما زمانی که مقرون به شهادت عدلان و داراي شرایط وثوق نشد آن
وقت محکوم به صحت نیست. ( 1) ممکن است که کان در آیه مذکوره ناقصه باشد بتقدیر و ان کان ذو عسرة غریما لکم یعنی و
اگر صاحب عسرة مقروض شد به شما. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 158 توانگري و قول او (نظرة) خبر مبتداي محذوفست
یعنی (فحکمه نظرة) یعنی پس حکم او مهلت دادنست و تواند بود که فاعل فعل محذوف باشد یعنی (فیجب نظرة یا فلیکن نظرة)
یعنی پس واجب باشد مهلت دادن یا پس باید که واقع شود مهلت دادن. و در میسرة چهار قرائت است فتح سین و ضم او و تاء
وحدت به یک معنی مثل مشرقۀ، و مشرقۀ بفتح راء و ضم او به یک معنی و فتح سین و ضم او و هاي ضمیر راجع به ذو عسرة بطریق
اضافۀ و قرائت مشهوره در (تصدقوا) بتشدید صاد و قاف است هر دو که در اصل (یتصدقوا) بوده باشد و بعضی قراء به تخفیف صاد
خواندهاند چنانکه اصل است لیکن بحذف تاء و بر هر تقدیر مراد از تصدق ابراء است از دین چنانکه متبادر است از سوق کلام. و
ظاهر آنست که قول او إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ شرطست که جزاي او مقدر است بتقدیر (ان کنتم تعلمون انه خیر لکم کنتم تعلمون به).
یعنی اگر بدانید که تصدق بهتر است مر شما را از انظار، تصدق میکنید لیکن چون نمیدانید نمیکنید مثل آن که محققان گفتهاند
در تفسیر قول خداي تعالی وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ. و میتواند بود که جزاي مقدر علم به خیریت تصدق باشد و
قول او (تعلمون) منزل باشد در منزله لازم یعنی اگر شعور داشته باشید بدانید که تصدق بهتر است شما را و میتواند بود که جزاي
مقدر تصدق به خیریت تصدق باشد. و مراد از علم تصور تصدق باشد لیکن بر این تقدیر کلام بیفایده شود زیرا که توقف تصدیق
بر تصور مطلقا معلوم است نزد همه کس. و اما آن که بعضی مفسران مفعول (تعلمون) را خیریت تصدق داشتهاند و جمله آیات
الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 159 دیگر تقدیر کردهاند معطوف بر (کنتم تعلمون) یعنی (ان کنتم تعلمون انه خیر لکم). مستلزم
زیادتی تکلف است بیضرورت و مبنی بر آنست که قول او وَ أَنْ تَ َ ص دَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ جزاء باشد یا دال بر جزاء و آن نیز خلاف ظاهر
مذکوره دالست بر آن که هر گاه قرضدار مفلس «1» است. و مخفی نماند که آیت
1) از آیه شریفه فوائدي استفاده __________________________________________________)
میگردد: 1- این که پس از ثبوت عسرة (افلاس) باید طلبکار از وي دست بکشد. و اما طریق ثبوت فقر و بیچیزي اینست اگر
مدیون داراي ثروت و تنخواه پیش از دعوي افلاس بود و یا این که اصل دعوي راجع بمال است فعلا مدعی تلف بوده آن وقت باید
قسم یاد بکند بر تلف شدن و در صورت استنکاف از سوگند خوردن باید حبس بشود تا این که علم به فقر او حاصل گردد. چنانچه
امر به حبس مینمود تا این که ظاهر شود « ع» از پدرش که حضرت علی « ع» صریح روایت غیاث بن ابراهیم است از حضرت صادق
ثبوت افلاس وي و در صورت ثبوت خلاص میفرمود تا این که مال استفاده نماید. و اگر داراي ثروت نبود و دعوي هم راجع بمال
نمیشد بلکه راجع به جنایت و یا به صداق و یا به نفقه بود آن وقت قول مدعی افلاس مقبول با تکلیف به اقامه شهود بر فقر و
منقول است که وقتی زوجه تقاضاي نفقه نمود از شوهرش و او هم معسر شد آن وقت حبس « ع» افلاس. چنانچه از حضرت علی
نمیکنند از جهت این که میفرماید (خدا) إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً. 2- این که پس از ثبوت فقر (افلاس) طلبکاران دست کشیدند حق
است هر چند براي استخلاص داین « ع» اجبار بر کسب کردن براي اداء دین ندارند. چنانچه صریح روایت سالم از حضرت صادق
نفس خود را از قید قرض، باید در کسب جدیت نماید هر چند از باب اخذ زکاة باشد (کل شیء یکفره القتل فی سبیل اللَّه الا الدین
فانه لا کفارة له) کما رود فی النصوص. و اما روایتی که دلالت میکند بر این که طلبکار میتواند از داین حق خودش را استفاده
صفحه 100 از 346
کند هر چند بطریق کار رجوع کردن و یا به اجاره دادن باشد محمول بر تقیه است از جهت آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص:
160 باشد و قادر نباشد بر اداي قرض واجب باشد بر قرض خواه، که مهلت دهد او را تا آن که قادر شود بر اداي آن و حرام باشد
حبس عقوبت او جهۀ آن قرض. و بر آن که اگر ابراء کند و اسقاط کند از ذمه آن شخص بهتر باشد و ثواب او بیشتر از مهلت دادن
است با آن که ابراء سنت است و امهال بر تقدیر عدم ابراء واجب و استبعادي نیست در این حکم بعد از ورود نص هم چنان که
جواب سلام واجب است و زیارت ائمه معصومین (ع) سنت با آن که ثواب زیارت بیشتر است از ثواب جواب سلام به مراتب
چنانکه واضح است با آن که واجب امهال است بر تقدیر عدم ابراء نه امهال مطلقا و آیت مذکوره دالست بر خیریت ابراء از امهال
مطلق نه از امهال بر تقدیر عدم ابراء پس خیریت مندوب از واجب لازم نیاید بلکه لازم آید خیریت مندوب از مندوب و حاصل
آنست که امهال واجب تخیریست و مندوب عینی. و اما آن که بعض مشایخ در جواب استبعاد گفتهاند که ابراء جامع انظار و
تصدقست وجه آن ظاهر نیست.
سورة البقرة آیه 245
الایۀ الثالثۀ قوله تعالی فی سورة البقرة ایضا مَنْ ذَا الَّذِي یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَ ناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْ عافاً کَثِیرَةً وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ وَ إِلَیْهِ
تُرْجَعُونَ یعنی کیست که آن کس که قرض دهد خداي تعالی را قرض نیکو پس زیاده گرداند خداي تعالی عوض قرض او را از
براي او و زیادهاي بسیار و خداي تعالی
__________________________________________________صراحت آیت بر تخلیه سبیل وي پس
از ثبوت اعسار و افلاس. 3- این که آیه شریفه ظاهر است در این که مدت مهلت حصول یسار و ثروت و قدرت بر اداء است.
چنانچه اخبار وارده از حضرات معصومین علیهم السلام باین معنی صریحست. 4- مقتضاي ظاهر آیت انظار و مهلت شامل بر عموم
دینست. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 161 میبندد بر بعض بندههاي خود روزي را و میگشاید بر بعضی چنانکه حکمت
او تقاضا میکند و بسوي خداي تعالی باز گردانیده خواهید شد. بدان که من مبتداست و ذا خبر او و (الذي) صفت یا بدل یا عطف
بیان ذا یا ذا زاید است و الذي خبر است یا ذا مبتداست و الذي صفت یا بدل یا عطف بیان او یا الذي مبتداست و ذا زاید و من خبر
در شرع عبارتست از دادن مال به کسی از براي گرفتن عوض او در «1» او مقدم بر او از جهۀ تضمن او معنی استفهام را. و اقراض
عطف است (بر یُقْرِضُ اللَّهَ) و فاء بمعنی سببیت است و مراد از قبض تنگ ساختن معیشت و «2» ( وقت دیگر و قول او (فَیُضاعِفَهُ لَهُ
کم دادن روزي و از بسط فراخ گردانیدن معیشت است و بسیار دادن روزي بحسب اقتضاي حکمت.
1) قرض در لغت بمعنی قطع آمده و __________________________________________________)
در اصطلاح عرف قطع جزئی از مالست بعنوان تملیک به کسی تا این که از عهدهاش بر آید به اداي مثل آن خواه حالا و خواه
مأجلا. (یقال قرض یقرض قرضا اذا قطع الشیء بنا به و قرض تقریضا و تقرض تقرضا و اقترض المال اقتراضا و القرض ما اعطیته
لتکافئه او یرده بعینه). ( 2) قرأ ابو عمرو، و نافع، و حمزة، و الکسائی (فیضاعفه) بالرفع عطفا علی قوله (یقرض) او علی الاستیناف. و
قرأ عاصم، بالألف، و النصب، فیضاعفه جوابا للاستفهام بالفاء و قرأ ابن کثیر (فیضعفه) بالتشدید، و الرفع. و قرء ابن عامر بالتشدید و
النصب. و قال العلامۀ الشیخ ابو جعفر الطوسی فی التبیان ج 2 ص 276 طبع النجف و الاختیار الرفع لان فیه معنی الجزاء و جواب
الجزاء بالفاء لا یکون الا رفعا او یضاعفه اکثر فی الاستعمال و انما شدد ابو عمرو یضعف لها العذاب ضعفین سورة الکهف آیۀ 17 و
لم یشدد (فیضاعفه) لان المضاعفۀ عنده لما لا یحد و التضعیف للمحدود و تقول ضعفت القوم اضعفهم ضعفا اذا اکثرتهم، فصرت مع
اصحابک علی الضعف منهم و ضعف الشیء آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 162 و مخفی نماند که بعضی فقهاء استدلال
کردهاند باین آیت و نظایر او مثل آیت وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً در سوره مزمل ( 20 ) و غیر آن بر آن که دادن (قرض) سنت است و
صفحه 101 از 346
ثواب بسیار دارد بنا بر آن که اقراض شرعی بمعنی که مذکور شد متعلق نتواند شد به خداي تعالی پس لا بد است از حذف مضاف
یعنی عباد اللَّه. و مؤید این معنی است قول او قَرْضاً حَسَ ناً یعنی قرض دادن بی توقع زیادتی و این استدلال محل نظر است. زیرا که
محتمل است که اقراض استعاره باشد از اطاعت و عبادت و مراد از قرض حسن آن باشد که از روي اخلاص تمام صادر گردد یا
اقراض اللَّه استعاره تمثیلیه باشد از تقدیم بندگان اعمال صالحه را در دنیا جهۀ رضاي خداي تعالی و طلب ثواب در آخرت چنانکه
اکثر مفسران تفسیر نمودهاند. و ممکن است تأیید استدلال مذکور به آن که بر تقدیر استعارة دو تجوز لازم آید (یکی) در یقرض
اللَّه (و دیگري) در قرضا حسنا و بر تقدیر حذف یک حذف مضاف لازم آید و بس و هر چند خلاف اصل کمتر است بهتر است و
واجبست حمل کلام بر آن چنانکه مقتضاي قواعد اصولست آري استحباب قرض حسنه دادن مستفاد شود از ادله دیگر نیز مثل قول
خداي تعالی تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوي یعنی یاري دهید یکدیگر را به نیکویی و پرهیزکاري و قول او
__________________________________________________مثلاه فی المقدار الخ. اقول المستفاد
من موارد الاستعمال ان التضعیف انما یستعمل فی مثلا الشیء بقرینۀ لتعین اقل مراتب التضعیف کقوله ضعفین و اما بدون القرینۀ
المعینۀ فیشمل علی المراتب من دون تحدید و اما حمل ما ثبت بالتواتر و هو کونه فیضاعفه علی المشدد و فیضعفه بهذا التوجیه
التولیدي فباطل و مع الغض عن ذلک ان التضعیف کان للعدل (جَزاءً وِفاقاً) و اما المفاعلۀ فهو للفضل و الکرم فمقتضی الاعتبار هو
کونه فیضاعفه فافهم و تدبر. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 163 وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ یعنی و نیکویی کنید به
درستی که خداي تعالی دوست میدارد نیکوکاران را و غیر آن از آیات و روایات.
سورة البقرة آیه 283
الایۀ الرابعۀ قوله تعالی فی سورة البقرة ایضا وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلی سَ فَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا کاتِباً فَرِهانٌ مَقْبُوضَۀٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُ کُمْ بَعْضاً فَلْیُؤَدِّ الَّذِي
اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا تَکْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ یعنی و اگر باشید اي مؤمنان مشتمل
بر حالت سفر و نیابید نویسندهاي که بنویسد کیفیت دین شما را پس آن چه اعتماد بر اوست در این صورت گرویهاست که بگیرد
آنها را صاحب دین پس اگر امن باشد بعض شما از بعضی در اداي دین و احتیاج ندارند برهن پس باید که اداء کند آن کس که
امین شمرده شده است بی رهن دینی را که نزد اوست به منزله امانت و باید که بپرهیزد از عقوبت خداي تعالی که پروردگار اوست
و نپوشانند گواهی حق را که داشته باشید و هر کس که به پوشاند گواهی حق را پس به درستی که گناه کار است دل او سبب
بمعنی «1» پوشانیدن گواهی حق و خداي تعالی به آن چه میکنید داناست. بدان که (رهان) جمع رهن است و رهن مصدریست
و او مالیست که به او محکم گردانند دین را تا البتۀ مؤدي شود و فوت نشود. و بعضی قراء رهن خواندهاند «2» مفعول یعنی مرهون
بضمتین واو نیز جمع رهنست و بعضی بضم راء و سکونها خواندهاند و بر هر تقدیر قول او فَرِهانٌ مَقْبُوضَ ۀٌ جزاي شرط مذکور
1) الرهن مصدر رهنت الشیء رهنا و __________________________________________________)
ارهنه رهنا و ارهنت الشیء ارهانا و ارتهنته ارتهانا و کل شیء یحتبس غیره فهو رهینۀ و مرتهنۀ و اصل الباب الرهن و هو حبس الشیء
بما علیه و الجمع رهون بضم الراء و رهان و هو جمع الجمع نحو ثمار و ثمر. [.....] ( 2) از باب اتحاد در تطبیق نه بعنوان مجازیت.
آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 164 است بتقدیر مبتدا یعنی (فما یوثق به الدین رهان مقبوضۀ) یعنی پس آن چه محکم
گردانیده شود سبب او دین به جاي کتابت و گواه گرویهاست که گرفته شود از کسی که دین بر ذمه اوست. و تقیید رهن به حالت
سفر و عدم وجود کاتب بنا بر آنست که احتیاج برهن در این صورت بیشتر است بحسب عادت نه بر تخصیص صحت رهن بصورت
مذکوره چنانکه مقتضاي مفهوم شرط است زیرا که اجماع است بر آن که جایز است رهن در حضر و با وجود کاتب و به صحت
رسیده که پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلّم زره خود را نزد یهودي رهن کرد در حضر از این جهت مفهوم شرط اینجا معتبر نیست
صفحه 102 از 346
خلاف مر بعضی مفسران را که اعتبار کردهاند با وجود معارضه اجماع و حدیث نبوي صلی اللَّه علیه و آله و سلّم. و خلافست در آن
که در صحت رهن قبض مرتهن مرهون را شرط است یا نه بیشتر اصحاب ما بر آنند که شرط است و استدلال کردهاند به آیت
مذکوره که مشتمل است بر تقید رهن به قبض در قول او فَرِهانٌ مَقْبُوضَۀٌ و بروایت محمد بن قیس از امام باقر علیه السّلام که فرمود
(لا رهن مقبوضا). و بعضی اصحاب ما بر آنند که شرط نیست از جهۀ اصالت عدم اشتراط و عموم قول خداي تعالی أَوْفُوا بِالْعُقُودِ
چنانکه تفسیر و تحقیق آن عن قریب مذکور شود. و ظاهرا قول ثانی اقوي است زیرا که استدلال به آیت مبنی است بر آن که مفهوم
نزد محققان علماء «1» صفت معتبر باشد و حال آن که مفهوم صفت معتبر نیست
1) اتصاف الرهن بالقبض انما کان __________________________________________________)
لأجل الکشف عن اعتباره فی التحقق فلو لم یقبض الشیء لم یتحقق الرهن و الاستیثاق و بعبارة اخري ان معنی الرهن هو وضع شیء
عند الدائن لیأخذه عن دینه لو استنکف المدیون من الاداء فما لم یتحقق القبض آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 165 اصول و
اگر چه ممکن است تأیید این روایت به آن که «1» روایت مذکور نیز ضعیف است زیرا که محمد بن قیس مجهول الحال است
صفت راوي منجبر است به شهرت میان اصحاب چنانکه متعارفست. و قول او وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ تأکیدیست بلیغ امر به اداي امانت را و
تهدید شدید بر تقدیر خیانت در آن و قول او وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ تأکید است نهی را از کتمان شهادت و قول او آثِمٌ خبر آن
است و (قلبه) فاعل او یا خبر قلبه است مقدم بر او و جمله خبر آن و بر هر تقدیر وصف قلب به آثم از قبیل اسناد فعل است به سبب
از جهۀ تنبیه بر کمال مدخلیت دل در گواهی مطلقا یا از جهۀ مبالغه در اثم زیرا که دل اعظم و اشرف اعضاءست پس اثم او متضمن
باقی اعضاء باشد و شک نیست که اثمی که متضمن اثم جمیع اعضاء باشد اقوي و اشد باشد و قول او وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ
مذکوره دلالت میکند بر صحت عقد رهن که از «2» تأکیدیست بعد از تأکید و تهدیدي بعد از تهدید. و مخفی نماند که آیت
__________________________________________________لم یتحقق للرهن غایۀ و مفهوم اصلا لا
لغۀ و لا شرعا و لا عرفا فالوصف انما اخذ من باب العنوان و العلیۀ دون التعریف المجرد حتی لا یکون مفهومه حجۀ. پس استدلال
مصنف ره بعدم اشتراط قبض در رهن به این که مفهوم وصف معتبر نیست خالی از وجه است زیرا که وصف در مقام باین علت
واقع شده نه در مقام تعریف تا مفهومش حجت نباشد و از ذکر قبض بنا بر شرطیت در تحقق مصداق تکرار بی فائده لازم نمیآید
از جهت این که ذکر قبض براي بیان علت تشریع رهن است نه براي احتراز از رهن غیر مقبوض. ( 1) مراد از محمد بن قیس بجلی
ثقۀ است خصوصا با روایت محمد بن عیسی پس روایت از جهت سند موثق و موافق ظاهر قرآنست. و بالجملۀ صفت قبض در
( روایت و آیت بیان کشف و ایضاح حقیقت رهن و در مقام بیان علت تشریع نه براي تخصیص و افاده تکمیل فائده رهن است. ( 2
از آیت شریفه احکامی چند استفاده میگردد: آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 166 توابع دین است و بر وجوب اداي امانت و
بر تحریم کتمان شهادت لیکن بشرط عدم خوف ضرر از آن شهادت.
سورة یوسف آیه 72
الایۀ الخامسۀ قوله تعالی فی سورة یوسف (ع) قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ یعنی گفتند ملازمان
یوسف علیه السّلام که گم کردهایم مشربه ملک مصر را و نمییابیم آن را و مر کسی راست که بیاورد آن را بار شتري غله حق
السعی او و من به آن بار شتر ضامنم (بدان که) صواع مشربه بود که پادشاه مصر در او آب میخورد و زر اندود بود و بعضی
گفتهاند که از مرصع بود به جواهر بعد از آن گردانیده بودند آن را صاعی که به آن غله پیمان میکردند و صاع نیز قرائت کردهاند
و قول او وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ تا آخر مقول قول منادیست که نداء کرد و گفت أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ یعنی اي مردم کاروان به درستی
که شما هر آینه دزدانید و احتمال دارد که مقول قالوا
صفحه 103 از 346
1) شرط بودن قبض در صحت و __________________________________________________)
تحقق رهن چنانچه گذشت. ( 2) صحیح نبودن رهن از چیزهائی که قابل استیفاء حق نیستند مانند اعیان و چیزهائی که شرعا قابل
تملک نیستند (شراب و خوك و آلات قمار و آلات لعب و موسیقی). از جهت این که فائده رهن همانا استیفاء حقست از مال رهن
شده و پس از آن که قابل استفاده نشد آن وقت حکمت رهن لغو خواهد شد. ( 3) این که مال رهن شده بعنوان امانت مالکیۀ است
از جهت استیفاء حق در صورت انکار مدیون پس اگر تلف شود ضمان لازم نمیآید مگر در صورت خیانت. ( 4) این که مرتهن
اولی و مقدم است در استیفاء حق خود از مال رهن از سایر طلبکاران تا این که فائده رهن لغو نشود. ( 5) این که رهن در قبال دین و
حق ثابت تشریع شده است. ( 6) کتمان شهادت جایز نیست از جهت نهی از کتمان در موقع تقاضاي شهادت یکی از راهن و مرتهن.
7) و این که انکار شهادت از گناهان کبیره است. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 167 باشد به اعتبار کل واحد یعنی هر یک )
از ملازمان یوسف علیه السلام گفتند که هر کس بیاورد آن را حق او یک شتر بار غله است و من ضامنم که آن شتر غله را به او
رسانم. و مخفی نماند که این آیت دلالت میکند بر صحت دو عقد از توابع دین (یکی) عقد جعاله و آن عقدیست که به منزله عقد
اجاره لیکن اجر عمل اینجا که او را جعل خوانند جایز است که مجهول باشد چنانکه قول او وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حمل بعیر دالست بر آن
(دوم) عقد ضمان و آن عقدیست موضوع از براي متعهد شدن نفسی یا مالی زیرا که قول او (زعیم) مشتق از زعامت و زعامت
بمعنی ضمانست و به این معنی است زعیم در قول او سَلْهُمْ أَیُّهُمْ بِذلِکَ زَعِیمٌ که در سوره القلم واقع است. و وجه دلالت آیت
مذکوره بر عقدین مذکورین آنست که دلالت میکند بر مشروطیت این دو عقد در شرع یوسف علیه السّلام و اصل آنست که
منسوخ نشده باشد پس ثابت شود که در شرع ما نیز صحیح باشد و تفصیل احکام جعاله و ضمان در کتب اصحاب مسطور است.
سورة النساء آیه 114
الایۀ السادسۀ قوله تعالی فی سورة النساء لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَۀٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْ لاحٍ بَیْنَ النَّاسِ یعنی نیست
هیچ نیکی در بسیاري از راز گفتنیهاي قوم تو اي محمد مگر آن کس که امر کند در آن راز گفتن به صدقه دادن یا بکار نیک
«1» دیگر یا به صلح انداختن میان مردم
- 1) از آیه دو چیز مستفاد میشود: 1 __________________________________________________)
این که پنهان حرف زدن در مجمع عمومی و یا در محضر شخصی سومی گناه بزرگ آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 168
بعضی مفسران گفتهاند که این آیت نیز در شأن طعمۀ بن ابرق نازل شد که از همسایه خود قتادة بن نعمان زرهی دزدید و به یهودي
سپرد و چون دزدي او ظاهر شد قوم او که بنو ظفر بودند حیلهها میکردند و دروغها به یک دیگر قرار میدادند که آن دزدي را از
طعمه دفع کنند و از پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلّم التماس مینمودند که حمایت ایشان کند پس آیت سابقه که قول او إِنَّا أَنْزَلْنا
إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ است تا آخر نازل شد. و نجوي مصدریست بمعنی راز گفتن و نجوي رازیست که میان دو کس باشد و نجوي
گاهی بمعنی جماعت راز گویان میآید به حقیقت یا مجاز چنانکه در قول خداي تعالی إِذْ هُمْ نَجْوي واقع شده و اینجا هر دو معنی
محتمل است. پس اگر مراد معنی اول باشد قول او (إِلَّا مَنْ أَمَرَ) استثناست از (کَثِیرٍ مِنْ- نَجْواهُمْ) بحذف مضاف یعنی (الا نجوي من
امر) یا از ضمیر (نجواهم) که راجع است به قوم پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلّم بیحذف مضاف. و اگر مراد معنی ثانی باشد
احتیاج بحذف مضاف نباشد اصلا. و بر هر تقدیر مستثنی محلا مجرور باشد بر بدلیت و احتمال دارد که محلا منصوب باشد به
مستثناي متصل یا منقطع بمعنی لکن. و در بعض روایات اهل بیت علیهم السلام آمده که مراد از معروف قرض حسنه است. و
احتمال دارد که مراد از صدقه صدقه واجبه باشد و از معروف صدقه مندوبه
__________________________________________________است در صورتی که براي توطئه و
صفحه 104 از 346
دسیسه باشد و امریست بیفایده در صورتی که براي امر شخصی همان دو نفر باشد آن که موجب انزجار خاطر شخص سومی
خواهد شد. 2- این که پنهان حرف زدن در باره صدقه به دیگري و یا اطاعت الهی و یا اصلاح بین مردم پسندیده است. آیات
الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 169 یا مراد از صدقه مطلق صدقه باشد و از معروف مطلق خیرات از قبیل تعمیم بعد از تخصیص. و
قول او أَوْ إِصْ لاحٍ بَیْنَ النَّاسِ تخصیص بعد از تعمیم و مراد از اصلاح بین الناس مصالحه کردن و صلح انداختن است میان مردم جهۀ
رفع نزاع و خصومت از میان ایشان. و مخفی نیست که آیت مذکوره و نظایر او مثل آیت وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ و آیت وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ
و غیر آن دلالت میکنند بر فضیلت و خیریت صلح که از توابع دین است زیرا که ذکر صلح در آیت مذکوره در مقام مدح واقع
شده و در آیات دیگر ظاهر است. و چون ذکر صلح در آیات مذکوره مطلق واقع شده دلالت کند بر صحت مطلق صلح خواه با
اقرار باشد و خواه با انکار خواه مصالح علیه معلوم باشد و خواه مجهول خواه عین باشد و خواه دین و خواه منفعت و خواه غیر آن. و
نیز دلالت کند بر آن که صلح فرع عقد دیگر نباشد بلکه عقدي باشد علی حده اگر چه قایم مقام عقود دیگر واقع شود. و اشارت
بعموم موارد او و شمول فواید اوست قول خداي تعالی وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ و از این جهت مشهور شده است میان خواص و عوام به سید
الاحکام.
سورة الکهف آیه 19
الایۀ السابعۀ قوله تعالی فی سورة الکهف قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَ دَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَی الْمَدِینَۀِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکی طَعاماً
فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَ داً یعنی گفتند اصحاب کهف یکدیگر را که پروردگار شما داناتر است به مدت
توقف شما در این غار پس بفرستید یکی از خودها را با نقرهاي که دارید این نقره آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 170 بسوي
شهر طرسوس پس باید که احتیاط کند که کدام یک از اهل این شهر پاکترند از روي طعام پس باید که بیاورد از براي شما روزي
شما را از آن طعام. بدان که وجه تفریع قول او فَابْعَثُوا بر قول او رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ آنست که چون اصحاب کهف بعد از سیصد و
نه سال که در آن غار در خواب مانده بودند بیدار شدند گفت از ایشان که آیا چند وقت است که ما اینجا در خوابیم گفتند یک
روز یا پارهاي از روز بنا بر آن که عادت نیست که زیاده از این کسی در خواب بماند و بعد از آن که ناخنها و مویهاي خود را
دیدند دانستند که بیشتر است از آن پس گفتند که پروردگار شما داناتر است به آن که چند وقتست که اینجا در خواب ماندهاید و
علم شما وفا نکند به حقیقت آن پس اولی آنست که این گفتگوي بگذارید و کار دیگر کنید که مقدور شما باشد و اهم باشد شما
را و آن اینست که بفرستید کسی را که تا از براي شما طعامی بیاورد. و در قول او بِوَرِقِکُمْ دو قرائتست کسر راء و سکون او و هر دو
نقره را گویند خواه مسکوکه و خواه غیر مسکوکه و قول او هذِهِ عطف بیان بِوَرِقِکُمْ است و ظاهر آنست که در أَیُّها مضاف مقدر
است یعنی اي أهلها مثل سل القریۀ بمعنی (سل اهل القریۀ) و بر این تقدیر اضافهاي بمعنی لام باشد و تواند بود که اضافهاي به ضمیر
راجع به مدینۀ بمعنی فی باشد و بر این تقدیر احتیاج نباشد بحذف مضاف، و قول أَزْکی میتواند بود که بمعنی پاکتر باشد و
میتواند بود که بمعنی حلالتر باشد و میتواند بود که بمعنی بیشتر و ارزانتر باشد. و مراد از لْیَتَلَطَّفْ وقت باریک بینی است در سودا
تا بازي نخورد یا در محافظت خود ناشناخته نشود. چنانکه قول او وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَ داً مشعر است به آن. آیات الأحکام
(الجرجانی)، ج 2، ص: 171 و مخفی نماند که این آیت دلالت میکند بر صحت توکیل و وکالت زیرا که قول او فَابْعَثُوا أَحَ دَکُمْ
از براي خریدن طعام بهتر به نقره معین بر وجه معین. و شک نیست که چون این مضمون «1» بِوَرِقِکُمْ امر است به توکیل شخصی
حکایتی است از اصحاب کهف در مقام مدح و قبول نه در مقام رد و انکار دلالت کند بر صحت توکیل و وکالت که از توابع دین
و حقیقت توکیل نایب خود «2» ، است در شرع آن زمان. و چون اصل عدم نسخ است ثابت شود که در شرع ما نیز صحیح باشد
گردانیدنست کسی را در تصرفات شرعیه خود
صفحه 105 از 346
1) احتمال دارد که مراد از قول او __________________________________________________)
أَحَدَکُمْ صاحب ورق باشد و اضافه او بر ضمیر کم بعنوان مجاز است و بنا بر این احتمال آیه دلالت بر وکالت نمیکند (اللهم) مگر
این که گفته شود که ظهور اضافه در حقیقت است و بنا بر این ظهور از آیه جواز وکالت استفاده میشود به تقریبی که مصنف ره
بیان نموده. ( 2) و علاوه مقتضاي استصحاب حکم شرع سابق جواز وکالت است مادامی که دلیل بر عدم جواز عقد وکالت در شرع
اسلام قائم نشده است زیرا که شرع و دین در نزد خدا یک است إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ تفاوت فقط در نسخ رسول و در بعض
جزئیات احکام بوده و در اصول ثابت شده است که استصحاب عبارت از حکم به اقتضاي متیقن و رفع مانع مشکوك است در
صورتی که یقین به اقتضاي و شک در رافع باشد چنانچه مختار محقق اول است. (یادآوري) از اول آیه وَ کَ ذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا
بَیْنَهُمْ تا به آخر آیه مطالبی استفاده میشود: 1- معاد و دوباره زنده شدن حتمی است در موقع زنده شدن فاصله حیات و مرگ خیلی
ناچیز جلوه خواهد کرد. 2- در زندگی نباید بطول زمان مغرور شده و از مهلت روزگار غفلت نمود. 3- با تأمل و تفکر در باره
سرگذشت اصحاب کهف موضوع معاد امر بدیهی است. 4- و این که امر معاد (زنده شدن پس از مرگ) امریست ممکن و بودنی و
، گر نه زنده شدن اصحاب کهف که قرآن و تواریخ با صراحت لهجه بیان میکند محقق نمیبود. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2
ص: 172 و وکالت نایب شدنست کسی را در تصرفات شرعیه خود او و آن جاریست در اکثر عقود و ایقاعات مثل بیع و شري و
اجاره و نکاح و طلاق و غیر آن و در بعض عبادات و جاري نیست در اکثر عبادات و باقی احکام وکالت مذکور است در کتب
اصحاب.